چند سالی هست که تقریبا ۹۰ درصد دخترا و خانم ها ، توی اینستاگرامشون عکس کاملا بی حجاب میذارن. خیلی دخترها که عکس جشن ها و مهمونی رفتن هاشون که دامن یا شلوارک پاشونه با یک رکابی یا لباس آزاد هم میذارن. یا انقدر کلیپ و لایو از توی خونه و اتاق با لباس خونگی گذاشتند که دیگه برای همه خیلی عادی شده.

تا قبل از گسترش اینترنت و شبکه های اجتماعی، به ما میگفتن که جنس مخالف نامحرمه و دیدن مو یا اندامش، گناهه. به ما طوری القا کرده بودند که وقتی نوجوون بودم، اگر عکس بی حجاب دختری رو میدیدم تحریک میشدم. کلا همش پیش خودمون میگفتیم : یعنی زیر اون روسری یا مانتو چی قایم کردن؟ اگر به صورت اتفاقی ، کسی از فامیل رو بی حجاب میدیدیم، جیغ میکشیدند و ما هم موهای بدنمون سیخ میشد و توی فکر میرفتیم که: چه کار زشتی کردیم! کلی هم نسبت به طرف تخیل میکردیم که لابد حیا و عفتش لکه دار شده!

اما الان حس میکنم همه انگار مادر و خواهر و خاله و عمه ی منن . مسناشون دقیقا مثل ن مسن خودمونن و جووناشونم دقیقا مثل دخترهای محرم خودمون. انگار حس میکنم با همه محرمم و هیچ فرق خاصی بین باحجاب و بی حجاب خانم ها نیست. انگار آستانه ی تحمل جنسی مون رو انقدر پایین برده بودند که فکر میکردیم با دیدن بی حجاب یک نفر، آسمون به زمین میاد و «غسل واجب» میشیم! اما الان فهمیدم که الزاما بی حجابی به معنای جذابیت جنسی و شهوت نیست، چون خیلی ها مدل موهای نه چندان جالبشون رو زیر حجاب پنهان میکردند یا خیلی ها اندام نامناسبی داشتند و از روی مانتو و چادر ، چندان مشخص نبود.

خلاصه که دخترها نامحرم نبودند. دخترها فرقی با ما نداشتند. نیاز نبود انقدر بین ما و جنس مخالفمون، اختلاف و جدایی بندازن. دختر هم مثل پسر بود و میتونست مثل یک انسان کنار ما و رفیق معمولی ما باشه. تمام کارکردهای فیزیکی و جنسی و احساسات و غیره ی ما، شبیه هم هست، و تنها تفاوت ما اینه که دخترها حامله میشن. اگر از اول ، باهم می بودیم و جداسازی نمیکردند، این همه عقده و ولع و عطش برای هم صحبتی و ارتباط با جنس مخالف وجود نداشت. عشق یا حتی میل جنسی هم فقط با فردی که واقعا می فهمیدیم نسبت بهش کششی داریم ایجاد میشد، نه اینکه حالا باید با ده ها نفر تست کرد که تازه بفهمیم اون فردی که میخواستیم نیست.


چند وقتی بود که شدیدا دنبال دریافت شبکه های مختلف تلوزیونی دنیا بودم. میخواستم ببینم آیا امکانی وجود داره که بشه بدون دیش ، تمام کانال ها - حتی اونایی که کارتی و پولی هست - رو گرفت؟ چون حتی با داشتن ماهواره، به دلیل پارازیت خیلی از کانالها نمیاد. خیلی از کانالها هم به دلیل نبود فرکانس اصلا در ایران قابل دریافت نیست.‌ کانالهای پخش فیلم و مستند هم اکثرا پولی هستند. در ایران، اکانت هایی مین که باهاش میشه بعضی کانالهای پولی رو باز کرد،‌ اما باز هم تمامی کانالها باز نمیشن.

انقدر توی اینترنت جستجو کردم تا به طرز معجزه آسایی با یک تکنولوژی جدید به نام IPTV آشنا شدم. روش کار این تکنولوژی خیلی ساده ست و البته مستلزم داشتن اینترنت پرسرعت هست. بعضی سایتها هستند که با دریافت پول، به شما یک کد میدن. این کد رو در اپلیکیشن آی پی تی وی، در هر وسیله ای(لپ تاپ، موبایل،‌تبلت، رسیور و تلوزیون)  وارد میکنی و‌بلافاصله میتونی ۱۶ هزار تا کانال موجود در دنیا رو تماشا کنی. فقط اینکه در واقع انگار داری فیلم دانلود میکنی و از حجم اینترنتت کم میکنه. 

این آی پی تی وی، برای مواقعی که آدم مسافرته، یا خارج کشوره و میخواد اخبار خارجی یا فیلمهای مورد علاقه رو ببینه ، خیلی عالیه. همچنین برای مواقعی مثل جام جهانی یا المپیک که شبکه های داخلی ، صحنه های ورزشی رو سانسور میکنن و آدم میخواد اصل برنامه ها رو ببینه موثره.

پ.ن: هرکسی که اینترنت پرسرعت داره و‌ میخواد همین الان بلافاصله ۱۶ هزار کانال رو ببینه، از من خصوصی بپرسه تا بهش توضیح بدم(آیدی اینستا یا تلگرام بدید یا ایمیل). چون میترسم اگر آدرس سایتهای ارائه دهنده رو اینجا بگم برادرا برن ببندنشون. برای خودم که اولین باره امتحان میکنم خیلی جالب بود.


دیروز ۹ دی که سالگرد یک راهپیمایی حکومتی بر ضد اعتراضات ۸۸ بود،‌ بازم با سازماندهی مراسم گرفتند. تلوزیون هم ۲۴ ساعته علیه فتنه گران اون سال (به قول خودش) و شخص حرف میزد که هنوز توی حصره و نقل قولی از رهبری در جلسه خصوصی منتشر کرد که میگه میخواستم متنبه بشه اما نشد!

یعنی با اینکه همین آبان ماه یک عده دوباره بخاطر بنزین بیرون ریختن و فاصله ی مردم و حکومت هی داره بیشتر میشه،‌آقایون به هیچ جاشون نیست و انگار نه انگار که به جز بسیجی ها و حزب اللهی ها، مردم دیگه ای هم وجود دارند!

این راهپیمایی ها و این جوسازی تلوزیون، فقط خشم مردم رو بیشتر میکنه. من نمی فهمم این چه مدل حکومتداری و چه روشی هست که اینا در پیش گرفتن؟ اگه با ۹ دی ۸۸، فتنه تموم شد و‌دیگه کسی اعتراضی نداره، پس این اتفاقات اخیر چیه؟ این همه فریب خورده ی دشمن و فتنه گر داریم؟ 

یعنی با توجه به اعتراضات دی ۹۶ که به نفع رضا شاه شعار میدادن، یا اعتراضات امسال که دیگه فقط آتیش میزدند، اینا هنوز متوجه نشدند که اعتراضات ۸۸ جزو نجیب ترین و آروم ترین اعتراضات ممکن بود که هیچ خارجی پشتش نبود؟ الان که می بینن رسانه های ترامپ به هم فحش میدن، حکومت هنوز نفهمیده که با آمریکا نیست؟ هنوز داره میگه در عاشورای ۸۸ یک عده به امام حسین توهین کردند!!! یعنی واقعا شعار «یاحسین میرحسین» کجا و الان که ملت به حسینیه حمله میکنن و قرآن آتیش میزنن کجا؟!

من نمیدونم چرا رهبری انقدر از میرحسین کینه داره که با اینکه دیگه پیر شده و بیماری قلبی داره، میخواد اینها توی حصر بمیرن؟! 

اون موقع، پایین شهری ها و طبقات فرودست جامعه،‌ حرفهای تلوزیون رو در مورد فتنه گر بودن معترضین ۸۸ باور میکردند. اما الان که به خود اون پایین شهری هم میگن فتنه گر، آیا دیگه کسی هست که حرفهای اینارو بپذیره؟

حاصل رفتار و دیدگاه امنیتی رهبر، همین تند شدن فضا و‌ میدون گرفتن مجاهدین خلق تروریست و سلطنت طلب های حامی ترامپ هست. من یادمه که اون موقع ها توی همین وبلاگم «فتنه ۹۸» رو پیش بینی کردم و گفتم که این بار دیگه فقط نخبگان و طبقه متوسط نمیان توی خیابون،‌بلکه فرودستان هم میان.‌ گفتم یه روزی شخص رهبری دست به دامن و‌ میشه که بیان لیدری اعتراضات رو به عهده بگیرن، که اون موقع دیگه خیلی دیر شده. منتها هنوز اون زمانی که دو طبقه جامعه به هم بپیوندند فرا نرسیده. اون موقع و هم در زندان خانگی فوت میکنن و علی می مونه و حوضش!

.

پ.ن: مستند گذاشته که نماینده میگه: «من قبول دارم که هر چقدر دیگه هم صندوق ها رو‌ بشمرید، تغییری در رای ایجاد نمیشه.» خب این که یعنی اصل انتخابات اون زمان زیر سواله و خیلی جاها صندوق ها از قبل پر شده بوده. این کجاش نشون میده که خودشون هم پذیرفتند که تقلب نشده؟ 

اصلا برای حکومت ما، مردمی که انتقاد داشته باشن یا از وضعیت کشور ناراضی باشن،‌وجود خارجی ندارند! هیچ جوره حاضر نیست کمترین اهمیتی به نقد بده و میگه این روشی که من اجرا میکنم درسته‌ همه باید اطاعت کنن وگرنه وصل به دشمن و فتنه گر هستند! 


وقتی نوارهای قدیمی و صدای خودمو گوش میدادم، حس میکردم اون آدمه خیلی وقته که مرده و دیگه نیست. انگار مثلا از دبیرستان تا حالا کسی به نام من وجود نداره و اون آدم پر از امید نسبت به آینده و اهل بازی و تفریح، یکی دیگه بوده و من یکی دیگه ام. از ۱۴ سال پیش تا حالا، هیچ خاطره ی جدیدی و تحول جدیدی در زندگیم ثبت نشده. هیچ پیشرفت و جلورفتنی در زندگیم نبوده که مثلا بیام بگم: یادش بخیر چند سال پیش دانشجو بودم یا دوستان دختر و‌پسری داشتم یا عاشق کسی شدم و شکست عشقی خوردم، یا در فلان تاریخ ازدواج کردم. هیچی در دفتر زندگیم نیست. .

خیلی ساله که به فکر خلاصی و مردن هستم. این شبها و‌ روزها هربار فکر اینکه زودتر بمیرم به سراغم میاد ولی از هر کار خطرناکی که منجر به مرگ بشه میترسم و جرات ریختن خون خودم رو ندارم. همش فکر میکنم باید یکجوری این زندگی نکبتی تموم بشه و همه راحت بشن از دستم و خودمم تکلیفم روشن بشه، اما از درد کشیدن جسمی می ترسم. اینم خودش یکجور شکنجه ی روحیه که میدونی مُردی و‌ زندگی نمیکنی و فقط روز مرگی میکنی، اما باید منتظر عزرائیل بمونی که شاید ۸۰ سالگی سراغت بیاد! 

 


یک نوع خودیی هم داریم که بر اساس لذت جنسی نیست، بیشتر به خاطر فشار روحی و فکر و خیال تنهاییه. انگار بیشتر برای اینه که کسی رو نداری که باهاش حرف بزنی و فکر میکنی که هیچکسی برای هم آغوشی نیست، پس خود یی کنم که به صورت تصنعی تخلیه بشم و خیال کنم منم از غریزه م استفاده کردم و آرامش روحی پیدا کنم و بخوابم.

انگار چون میدونی برای همیشه تنهایی دست به این کار میزنی. الکی و بیخودی، بدون تحریک شدن قبلی و بدون فکر کردن راجع بهش.

.

بی حجاب دختر، ی دختر، سینه ی دختر، واژن دختر و ترشحاتش، ارگاسم دختر، خودیی دختر، دستشویی کردن دختر، ماساژ جنسی دختر، همه ی حالات و‌ پوزیشن های س ک س با دختر، دو به یک و دو به دو، س ک س برای بار اول و چگونگی از بین رفتن بکارت، اینکه در فلان حالت چه حسی داره و چه واکنش صوتی نشون میده، مخصوصا اگر همه ی اینا مربوط به ایرانی ها باشه و و و از ابتدای بلوغ در ذهن یک پسر نقش می بنده و میخواد هر چه زودتر از نزدیک ببینه و تجربه کنه. به لطف اینترنت پرسرعت همه ی اینا در دسترسه و هرچی سن بالاتر میره، همه می بینن و از هیجان اولیه و کنجکاویش کم میشه. اینجاست که آدم فکر میکنه ۲۰ سالگی کجا و ۳۰ سالگی کجا!


حالا که نشد ازدواج کنم و‌مستقل بشم و زندگی جدیدی شروع کنم و هیچ دختری هم من رو دوست نداشت و شانس ازدواجم ندارم، فکر میکنم بهترین کار برای ادامه ی زندگیم تا آخر عمر این باشه که یک باغی بخرم و یک اتاقچه ای داخلش درست کنم.

اونجا انواع پرنده های زمینی مثل مرغ و خروس های تزئینی، بوقلمون و غاز و کبک و بلدرچین و قرقاول بریزم و یک دستگاه بزرگ جوجه کشی هم بخرم و هی ازشون جوجه بگیرم(مثل اون زمانها که توی حیاط خونه ی قبلیم انجام میدادم). در کنارش کشاورزی کنم و گل و سبزی بکّارم.

یک مودم اینترنت برای اوقات تنهاییم و حرف زدن توی وبلاگ و یک تلوزیون هم با یک دیش ببرم تا اخبار و تحلیل های ی رو گوش بدم. 

در مواقعی که نیاز جنسی داشتم، مثل سابق خود یی میکنم که نه سیخ بسوزه نه کباب و به کسی هم آسیبی نمی رسونم!.

با این اوضاع گرونی و توقعات دخترها و اینکه هیچ کسی قطعا من رو نمیخواد، کم هزینه ترین و بهترین راه ادامه ی زندگی همینه. اینطوری تا پیری رو در تنهایی و خلوت خودم با حیوونا و پرنده ها میگذرونم تا بمیرم.

پ.ن: تا پدرم در قید حیات هست باید راضیش کنم که برام یک زمین بخره. چون فعلا اصرار داره من ازدواج کنم، اما میدونم که دختری برای ازدواج وجود نداره. بارها بهش گفتم که دیگه زن نمیخوام و دختر به دردم نمیخوره و تو این وضعیت بد اقتصادی که از عهده ی خرج خودم بر نمیام، نمیتونم هزینه ی یک نفر دیگه رو هم بدم. اما پدرم میگه من خرجت رو‌میدم(که دروغ میگه و بابت یک تلوزیون جونمون رو به لب رسوند). 


۱- تا ۱۴۰۰ که آقای رئیس جمهور هست، طبقه ی متوسط وارد اعتراضات نمیشن، چون ایراد رو در تحریم ترامپ و عهدشکنیش می بینن نه فقط عملکرد دولت. از طرفی بخش زیادی از طبقه متوسط ناراضی(اصلاح طلبان)، با انتخابات گذشته در قدرت سهیم شدند و هیچگاه علیه خودشون قیام نمیکنن. 

۲- تا وقتی آقای ای زنده ست، نیروهای مسلح به فرمانش عمل میکنند و قدرت به صورت یکپارچه عمل میکنه. بنابراین انتظار عقب نشینی یا پیوستن نیروهای نظامی به معترضین، یک انتظار واهی و بیهوده ست.

۳- سلطنت طلب ها به رهبری رضا پهلوی که میاندار اپوزیسیون هستند و بیشترین تریبون و رسانه رو برعهده دارند و از حمایت آمریکا هم برخوردارند، هیچگونه مفر و امانی به نیروهای درون نظام نمیدن که اونها احساس کنن که در صورت مخالفت با حکومت، جایگاهی در آینده دارند، بلکه همیشه حرف از محاکمه و کشتن و حذف و انتقام میزنن ، حتی در مورد کسانی که در این حکومت قبلا مسئولیتی داشتند و‌ بعدا معترض و زندانی شدند(مثل تاجزاده و خاتمی و .) .‌ در نتیجه این آلترناتیو برای جمهوری اسلامی، خودش یک دیو وحشتناک تر از نظام فعلی رو‌ که قرار هست بدتر از خلخالی اعدام کنه ، در ذهن همه ترسیم میکنه. 

۴- حاکمان فعلی قرار نیست فرار کنن. اصولا ون حاکم، از حمایت خارجی برخوردار نیستند که به محض مشاهده ی جمعیت انبوه مردمی، حرف از شنیدن صدای انقلاب ملت بزنن و یک دولت خارجی بهشون فرمان بده که وقت خارج شدن از کشور هست. چون جایی ندارند، تا آخرین لحظه مبارزه میکنند و حتی اگر فلان شهر کوچک سقوط کنه ، یا گروهی از نیروهای مسلح به معترضین بپیوندند، بسیج و سپاه و لباس شخصی ها شهر به شهر و گروه گروه میجنگند تا مکانهای از دست رفته رو پس بگیرند، درست مثل سوریه.

۵-  خیلی از ون،‌ سپاهی ها، بسیجی ها، یا مذهبی ها، مخالف وضع موجودند، اما احساس میکنند که با رفتن نظام اونها هم دچار آسیب میشن. برای مثال وقتی فردی مثل روح الله زم که تا دیروز در کانال تلگرامش(آمدنیوز) علیه نظام فعالیت رادیکال میکرد، یکدفعه بعد از دستگیریش، توسط خود مخالفین نظام ، «حکومتی» و «مامور» لقب گرفت - فقط به این خاطر که صرفا پدرش یک حکومتی بوده - دیگه تکلیف سایر منتقدین درون نظام مشخص هست. از طرف دیگه وقتی به اکثر بازیگرها و سلبریتی ها ،‌ لقب مزدور میدن و قرار هست به جرم همکاری با تلوزیون و سینمای نظام، محاکمه یا از کار بیکار بشند، برای چی باید با اعتراضات همراهی کنند؟ پس عملا هنوز در مرحله ای نیستیم که کار به انقلاب بکشه.

پ.ن:

۱- اپوزیسیون، میخواستند در ۵ دی، به تقلید انقلاب ۵۷ ، چهلم کشته شدگان آبان رو تبدیل به یک راهپیمایی میلیونی اعتراضی کنند، اما تفاوت الان با ۵۷ اینه که اون زمان یک رهبر مذهبی با کاریزمای فوق العاده پای کار بود که اکثریت مردم، جونن و دلن فرمانش رو اطاعت میکردند و ضمن اینکه یک اعتقاد ایدئولوژیک و مذهبی داشتند که در راهش حاضر به جون دادن بودند، اما حالا نه همچین لیدری وجود داره، نه مردم به کسی دیگه اعتماد دارند، خاطره ی خوبی هم از انقلاب ۵۷ ندارند.

۲- در اعتراضات و شورش های بنزینی آبان ماه، خیلی هایی که کشته شدند رهگذر و عابر بودند و هیچ نقشی در اعتراض معیشتی و بنزینی هم نداشتند چه برسه اعتراض ی.‌ بنابراین ما نام اکثر کشته شده ها رو نمیدونیم و اپوزیسیون فقط روی یک کشته به نام «پویا بختیاری» پروموت کرد که جزو معدود افرادی بود که کلا به قصد براندازی به خیابون اومده بود و پدر و مادرش هم با سلطنت طلب ها در ارتباط بودند و وزیر خارجه آمریکا هم براش پیام تسلیت داد! 


داستان از اینجا شروع شد که من ۵ سال از خواهرم و ۶ سال از برادرم بزرگتر بودم. با برادر دیگه که یکسال ازم بزرگتر بود، داشتیم رشد میکردیم و مقطع به مقطع تحصیلی، بالاتر میرفتیم. یکدفعه بالغ شدیم و حس کردیم وارد بزرگسالی شدیم.

هنوز خواهر و‌ برادرم در حدی نبودند که مثل ما از روابط شویی خبر داشته باشند. همسالان ما تیکه های جنسی مینداختن و شوخی های بزرگسالی و شویی میکردند. حس میکردیم که به زودی ما هم مرد میشیم، کنار جنس مخالفمون میخوابیم و س ک س رو تجربه میکنیم. یا حداقل کارهایی که همه ی جوونای دختر و پسر میکردند، میکنیم.

دیپلم که گرفتم، فشار دبیرستان و رشته ی ریاضی زیاد بود. مذهبی بودم و خجالتی، جو مدرسه ی وسط تهران هم شدیدا علیه ماها بود و از معلم و بچه ها، همه تمسخر میکردند. دعواهای پدر و مادر و کتک کاریشون هم باعث فشار روحی فراوون بود. حالا نیاز جنسی و خود یی هم که همراه با ضعف و کسلی و تخیل شدید جنس مخالف بود، به داستان اضافه شده بود. دهه ی هشتاد،‌فشار برای کنکور و‌رشته های مهندسی خیلی زیاد بود و تحصیل در رشته های دیگه  «بیسوادی» تلقی میشد. همه ی این فشارها منجر به ترک تحصیل شد.

همیشه جزو شاگرد خوب ها و بچه مثبت های کلاس بودم و هیچ وقت تجدید نشدم. برای همین ۱۸ ساله که بودم، همین ترک تحصیل، خودش فشار روحی دیگه ای آورد. ترس از حضور در اجتماع و اینکه بپرسن چه کار میکنی؟ باعث شد فکر کنم از همسن هام عقب افتادم و به درد لای جرز دیوار هم نمیخورم. در عین حال ته دلم میگفتم: شاید با دختری شبیه افسانه پاکرو، توی اینترنت دوست شدم و انقدر دوستم داشت که دوباره انگیزم برای تحصیل برگشت.

صبح تا شب، توی یاهو مسنجر و بعدا وبلاگ، با دخترها دردو دل میکردم و دخترها هم فقط فحش میدادند و یا نصیحت میکردند. هیچ کس دوستم نداشت. هی زمان میگذشت و سنم بالاتر میرفت و خانواده هم تحقیرم میکردند که چرا درس نمیخونی؟ و من هم التماس میکردم که زن بگیرید تا انگیزه ای ایجاد بشه. اما به کسی که مدرک لیسانس نداشت کار نمیدادند، بیکار رو خواستگاری راه نمیدادند.

این روند ادامه پیدا کرد. خواهر و برادر کوچکتر ، دانشگاه رفتند، دوستانی پیدا کردند. خواهرم به هرکسی میگفت، به خاطر مدرک تحصیلی حاضر به ازدواج و حتی راه دادن برای خواستگاری نمیشد. بعد خود خواهرم ازدواج کرد. برادرم تمام چیزهایی که برای من عقده و آرزو بود(از اردوی مختلط و لمس کردن جنس مخالف و داشتن دوستان مونث) همه رو تجربه کرد. دختر عمه ها و دختر عموهای کوچولو، یک به یک بزرگ شدند. دوست پسر پیدا کردند، پسرانی کوچکتر از من ازدواج کردند.

همه جلو زدند و من از همه عقب موندم. تنهای تنها. هی افسردگی بیشتر شد. هی هر روز دردو دل کردم، هی هیچ دختری نبود. 

سخت تر اینکه تا مقطع ۳۰ سالگی امیدی به وجود دختر و ازدواج و برطرف شدن تمام کنجاوی های جنسی با در آغوش گرفتن یک دختر، بود. بعد از اون دیگه جوونی هم تموم شد، دیگه هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه. از همه بدتر، تصور ۷۰ یا ۸۰ سالگیم که در تنهایی کامل هست، عذابم میده. وقتی نه بچه ای دارم نه نوه ای، نه خاطره ای از عشق یا کسی که روزی در آغوشش گرفته باشم. من احتمالا سالهای طولانی زنده می مونم اما باکره و مجرد.

این بود داستان افسردگی کسی که زود بالغ شد، زود دلش جنس مخالف میخواست، ولی همینطوری این عقده توی گلوش گیر کرد تا با خودش به گور برد.


این مسیح علینژاد، نونش رو توی خون مردم میزنه و از طریق کشته شدن مردم، پول میگیره.

خداشاهده که هربار یک نفر کشته بشه یا زندانی بشه، اون روز عروسی مسیح علینژاده، چون سوژه ی مصاحبه و خبر و برنامش جور شده.

این زن انقدر پست و کثیفه که برادر خودشم به پول فروخت. یعنی رفته به دادگاه آمریکا شکایت کرده که چون حکومت برادرش رو دستگیر کرده، ۵۰۰ میلیون دلار از پولهای بلوکه شده ی ایران رو (که متعلق به مردم ایرانه) به این زن به عنوان غرامت پرداخت کنن!!!

خیلی برام عجیبه که چرا هنوز خانواده های کشته شده ها با این زن مصاحبه میکنن؟! و مردم عادی متوجه نشدند که این خانم بابت هر مصاحبه ش و هر برنامه ش، کلی دلار میگیره؟ تمام شبکه های فارسی زبان خارج ، پروموتش کردن که بگن این هم لیدرتون! این خانم فراخوان میده که : مردم! امروز بیاید و جلوی ماشین ها رو توی خیابونها بگیرید و ترافیک ایجاد کنید!!! یعنی حتی از به جون هم افتادن خود مردم هم لذت می بره و‌ دنبال جنگ داخلی و تبدیل کردن ایران به لیبی هست.

خدایا من رو ببخش که یک زمانی توی وبلاگ هام از این زن کثیف و مزدور ، دفاع میکردم. فکر میکردم داره از حق پوشش اختیاری خانم ها دفاع میکنه و فقط سایبری ها و لباس شخصی ها بهش حمله میکنن، ولی از وقتی رسما با مقامات آمریکا دیدار کرد، پرده از چهرش کنار رفته. این زن در تک تک خونهایی که ریخته میشه مسئوله، چون هرچی کشته ها بیشتر باشه و فیلمش برای این فرد فرستاده بشه، میلیونها دلار به حسابش ریخته میشه و یه عده ساده خیال میکنن که این فرد فقط در حال اطلاع رسانی از جنبش های اعتراضیه! 

این فرد تسهیل کننده ی سرکوبگران هم هست. تمام مکان های تظاهرات ها و اشخاص رو با کلیپ هاش لو میده. همه ی مردم رو از جریانات منتقد و معترض داخلی نا امید کرده و فضا رو به سمت رادیکالیزم و خشونت سوق داده. 

پ.ن:

۱- من با حجاب اجباری مخالفم، با گشت ارشاد مخالفم، با کشتن مردم مخالفم، اما این خانم فقط دنبال منافع شخصی خودش هست. برای آینده ی بعد از فروپاشی و اینکه سمت و پست بگیره، از الان دندون تیز کرده و با آمریکایی ها و پسر پهلوی بسته. میگه: مردم شما بیاید بیرون کشته بشید ، تا من به عنوان رهبر شما معرفی بشم و بعد از سرنگونی حکومت، اینجا به مقام برسم! هم دارند اونور دنیا توی ویلای کالیفرنیاشون عشق و حال میکنن و میلیون میلیون دلار میگیرن، هم میخوان بعدش پادشاه بشن و از خون مردم ، پله درست کنن برای مقام. مثل مسئولین فعلی که شهدای جنگ رو پله قرار دادند و اختلاس میلیاردی کردند و به ریش شهدا میخندند.

۲- خیلی دوست دارم بدونم ابتکار و‌ظریف چه بلایی سر این زن آوردند که از هر ۵ تا پست اینستاگرامش، یکیش فحش به این دو نفره! یعنی انقدری که از این دو نفر کینه داره و از اصلاح طلبانی که مخالف آمریکا هستند، از رهبر و‌اصولگرایان کینه ای نداره! کم مونده بگه سید محمد خاتمی برادرمو گروگان گرفته! یعنی بهش از کاخ سفید یه برگه دادند و گفتند هرکسی که مثلا جزو مخالفین آمریکا بوده(حالا در اشغال سفارت نقش داشته یا در رسوایی ترامپ و پمپئو سخنرانی کرده) باید بکوبیش! اینم به خوبی وظیفشو انجام میده. ایهاالناس ساده نباشید.

۳- این مستند «بانوی آفتابگردان» که شبکه اینترنشنال درباره ی علینژاد ساخته رو دیدم. انگار مستند تبلیغاتی ریاست جمهوری بود و میخواد کاندیدا بشه! منم خیلی گل و‌گیاه و کدو و آفتابگردون دوست دارم، به خصوص اگه یه ویلای بزرگ و مجانی توی انگلیس و آمریکا بهم بدن که همش بخاطر مزدوری باشه، میشینم با لهجه ی دهاتی با آقاجان و مامانجان حرف میزنم! خیلی هم تابلو هست که این معصومه علینژاد(که مصی صداش میکردند و حالا تبدیل شده به مسیح) از خانواده ی شدیدا حزب اللهی و مذهبیش ، عقده داره و طرد شده بوده. همش میخواد وانمود کنه که با اینکه مادر و خواهرش شدیدا چادری ان، این از همون موقع تابو شکنی میکرده!


هرچی پست میذارم و مینویسم، نه کسی با من حرف میزنه نه کامنت رفاقت میاد، نه تنهاییم پر میشه. فقط ممکنه کامنت توهین و فحش و ناسزا بیاد. من هم انقدر تنها هستم و انقدر کسی نیستش که همش میام اینجا و فقط با وبلاگم حرف میزنم. تنهایی همینه و اگه همین یک اینترنت هم نبود ، معلوم نبود که کجا و با کی باید حرف میزدم؟ اگرچه اینجا هم مثل در و دیوار می مونه و کلا آدمی که تو رو ببینه و درکت کنه و بفهمتت وجود نداره.
دیروز در خبرها خوندم که حسین هدایتی (عابر بانک فوتبال و بدهکار بانکی) که در زندان هست، هر روز «ملاقات شرعی» داره؛ و این ملاقات شرعی برای باقی زندانی ها ماهی یکبار هست. ( اینجا ) برای اولین باره که این واژه رو میشنوم و دیدم توی ویکی پدیا در مورد ملاقات شرعی کامل توضیح داده . اینطوریه که برای زندانی ها یک امکانی فراهم میکنند که بتونن با همسراشون در اتاق جداگانه ای رابطه جنسی داشته باشند. یعنی در واقع حتی برای زندانی هم جزء حقوقش میدونن که نیاز جنسیش رو برطرف
این پسرهایی که عکاس هستند(حرفه ای و آتلیه ای)، خیلی خوش به حالشون هست. معمولا برای هر سوژه ای باید یک دختر خانم بسیار زیبا در عکسهاشون باشه، و چون حرفه ای هستند خود دخترهای زیبا حاضرند که مدل عکاسی اونها بشن. من صفحات اینستاگرام این پسرها رو دنبال میکنم، و اصلا یکی از راههایی که بخوام دخترهای زیبا رو پیدا کنم، رفتن توی پیج این پسرهای عکاس هست. معمولا هم عکسهاشون اینطوریه که دخترها کاملا باز و آزادند و گاهی لباس آنچنانی هم تنشون نیست و تمام موها و اندام و
وقتی بیرون میرم ، کاملا احساس میکنم که شایسته ی یک دختر خوب بودم و هستم. یعنی چیزی که اطرافیان و مردم و فامیل از آدم می بینن ، این نیست که یک دختر زیبا و با کلاس حق من نیست و همه کاملا ما رو وضع خوب و قابل احترام و سالم و در سطح بالا می بینن. همین دیشب که رفته بودم جایی فیلم ببینم، به طور اتفاقی پسر یکی از دوستان پدرم رو دیدم که با همسر جوانش اومده بود. دختری زیبا با چادر ملی ، و همش توی دلم میگفتم: من مگه چه چیزی کمتر از این آقا پسر داشتم که همچین دختری
دیشب ، باز هم بنا به دعوت اون دوست مستند ساز ، در یک محفلی از بزرگان و اساتید دانشگاه ، مستند نمایشی «جایی برای فرشته ها نیست» رو تماشا کردم. در این مستند، رنج و مشقت تیم ملی دختران هاکی ایران رو نشون میده که با تمام موانعی که در ایران برای خانم ها و حضورشون در مجامع ورزشی و عمومی هست، چطوری خودشون رو در سطح بین المللی مطرح میکنند و رتبه و مقام میگیرند. فیلم قابل تحسینی بود و جای بیان اینگونه دغدغه ها واقعا خالیه.
احساس میکنم که کسی همسن من وجود نداره که یک بار هم س ک س نکرده باشه. انگار فقط من عقب افتادم و با اینکه از ۱۳-۱۴ سالگی دلم میخواد با یک دختر رابطه ی جنسی داشته باشم، هنوز یک دختر رو از نزدیک لمس هم نکردم. یک سَری به سایت هاپ بزنید و سرچی در مورد فیلم های ایرانیش بکنید. این همه دختر و پسری که با آزادی کامل از هاشون فیلم گرفتند و اونجا به اشتراک گذاشتند، اصلا نه ان نه ان نه زن صیغه ای و پولی.
۱۵ سال پیش تیپ ساده و مذهبی داشتم، از یک زمانی گفتم ریشامو بزنم و کت تک و شلوار لی و تیپ اسپورت و امروزی بزنم، بلکه دخترا از من خوششون بیاد، و هی فکر میکردم با یک دختر به آزادی میرسم، ولی دختر نیومد. ‌ باشگاه بدنسازی رفتم و بازو و کول گرفتم، فقط به عشق اینکه یک دختر وارد زندگیم بشه و بدن جذاب تری داشته باشم، بازم دختر نیومد، به جاش کرونا اومد و هیکلم دوباره برگشت به حالت قبل از ورزش! دندونامو برای بار دوم ارتودنسی کردم و گفتم شاید بعد از دوسالی که سیم رو
چند روز پیش عمو کوچیکم از سفر خارج برگشت. چند سالی هست که ساکن خارج از کشور شدند و این بار بعد از یک سال و نیم با یک بچه ی پسر اومد. تنها بچه ای که بعد از ده سال ازدواج ، بدنیاش آوردند و‌ همه فامیل قربون صدقش میرفتند. بچه ی نازش رو که دیدم ، یاد سالها پیشم افتادم که چقدر دلم بچه می خواست. عاشق بچه بودم و هستم ، و همیشه دلم میخواست اون مهر و محبتی که پدرم به من نکرد و تا حالا یک بار هم نبوسیدم و بغلم نکرد، من برای بچم بکنم.
اینکه اینجا فقط آقایون متاهل و پسرهای مجرد میان و یا تک و توک خانم های متاهل و هیچ دختری با سن پایین و در شهر من نمیاد، نشون میده که نوشته های من و وبلاگم جذابیتی برای یک دختر جوان مجرد امروزی نداره. در نتیجه حضور آدمهای مختلف و بحث کردن با اونها در کامنتها هیچ دردی از من دوا نمیکنه (تازه اگر نگم که به دردم اضافه هم میکنه). بنابراین من فکر کنم دیگه اینجا ننویسم بهتر باشه و توی یک وبلاگ دیگه ای که فقط صفحشو درست کردم، این بار دردودلهای جنسیم و فانتزی هام و
امکان نداره که من هر بار از خودم و زندگیم توی وبلاگم دردودل بنویسم و بازخورد به شدت منفی و توهین آمیز یا نهایتا نصیحت آمیز نگیرم و حالم بیشتر بد نشه! واقعا نمیدونم چرا اینطوریه؟ و از ده سال پیش و پونزده سال پیش هم همین بود و هر بار هم میگم ولش کن و دیگه وبلاگ ننویس، باز می بینم که آدمی کنارم نیست و جایی جز اینجا برای ارتباط با آدم ها ندارم. گاهی درد خودم رو میذارم کنار، یاد تیکه ها و توهین ها و بازخوردهایی که از نوشتن دردهام میگرفتم می افتادم و اینکه چند
پدرم چندین وقته که هر شب با حالت عصبانی و اصرار میگه: شماره ی یکی از دوستامو بگیرم زنگ بزنیم بری برای دخترش خواستگاری؟ و وقتی من میگم: ولم کن! میگه: پس ما چیکار کنیم؟ تکلیف ما رو روشن کن! فقط چون به خودش فشار میارن که یه کاری برای پسرت کن، فکر میکنه حالا هرطوری شده باید دنبال دختر برای من بگرده! اونم نه اینکه اصلا دختری رو دیده باشه یا مشخصاتش رو بدونه، میگه همینطوری برید خواستگاری سنتی و اونجا اگه خوشت نیومد ادامه نده! در صورتی که پدر اگه ‌واقعا دلش به
چقدر توی سن کم دختر بازی لذت داره. خوش به حال اون پسرهایی که درست اوج اون هیجانی که به جنس مخالف دارند، همون ایام دبیرستان یا حداکثر اوایل دانشگاه و ۱۸-۱۹ سالگی، دختری باهاشون دوست میشه. چقدر لمس دختر و باهاش یواشکی کارایی کردن، و بوس و بغلش کردن توی اون سن لذت داره. عشق، آغوش، چت ، تلفنی، ، صمیمیت، همش مال اون سنه. اون سن اصلا یه چیز دیگه ست. کن فی میکنه. کلی اعتماد به نفس میده، کلی آدم رو رو زیر و رو میکنه.
چند ماه پیش یک دختر خانم ۲۲ ساله اهل کرمانشاه که چهره خوبی داشت، اومد اینجا اول میگفت: درکت میکنم، چقدر با پست هات اشک ریختم، اگه خواستی میتونی با من حرف بزنی، این آیدی تلگرامم، من دوستتم، همیشه با من صحبت کن. یه مدت گذشت، گفت: چرا دانشگاه رو ادامه ندادی؟ چرا سر کار نمیری؟ توضیح دادم، مصائب زندگی و افسردگی رو گفتم. مثل بقیه مخاطبین نصیحت کرد، گفت: منم پدر و مادرم باهم خوب نبودند، ولی روی پای خودم ایستادم و زندگیمو ساختم.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Clydesjg83m page دبیرستان هاشمی نژاد وبلاگ آموزشی پارس نت تور استانبول دانلود آهنگ جدید اشپزی نمونه سوالات استخدامی واردات مواد شیمیایی-ارائه خدمات آزمایشگاهی لاور موزیک